در پاسخ به اینشتین - چرا سوسیالیسم؟ چندی پیش سایت وزین هوپا مطلبی تحت عنوان "چرا سوسیالیسم" نوشته آلبرت اینشتین منتشر کرد که در ادامه ی این متن آمده است. نوشته ی حاضر پاسخی است به مقاله ی یاد شده که امیدوارم مورد توجه و نقد قرار گیرد. اینشتین عزیز: شهرت جهانی تو، چون حبابی تار، تو را در خود فرو برده و با آنکه همه از تو و کارهایت شنیده و گفته اند، اما زیاد نیستند کسانی که تو را می شناسند. دوران کودکی و جوانی تو با تحقیر و توهین در جامعه ی نژادگرای آلمان سپری شد. زمانی هم که مردم آلمان تو را دانشمندی شهیر و مایه ی افنخار می دانستند، قهر نازیسم چنان عرصه را بر تو تنگ کرد که گریز از وطن را تنها راه نجات دیدی. هرچند در آمریکا نیز به عنوان دانشمندی پرتوان مورد تحسین بودی، اما به مرور انزوای گذشته را بیشتر کردی و با بالا رفتن سن، گوشه نشینی نیز بیشتر شد. همچنانکه خودت گفته ای، احساس تعلق چندانی به خانواده و دوستان و قوم نداشته ای و بیشترین وقت خود را صرف دو مقوله کردی، یکی اتحاد نیروهای الکترومغناطیس با گرانش و دیگری تلاش برای صلح و امنیت جهانی، بویژه پس از انفجارات اتمی هیروشیما و ناکازاکی و تا جاییکه من می دانم، در هر دو مورد موفقیت چندانی نداشتی. اما این تلاش ها بی نتیجه نبود و در هر دو مورد تأثیر عمیقی بر اندیشمندان گذاشت و هنوز هم کم نیستند کسانیکه در این زمینه ها تلاش می کنند و راه تو را ادامه می دهند. اتشار مقاله ی چرا سوسیالیسم نشان داد که تو نیز از رنج عمومی بشریت رنج بسیار برده ای. اگر تلاش مداوم تو را جمع بندی کنیم، با سه مشکل اساسی رو به رو بوده ای: 1 - چگونه می توان گرانش و الکترومغناطیس را متحد کرد؟ 2 - چگونه می توان صلح و امنیت دائمی برای بشریت تأمین کرد؟ 3 - چگونه می توان انسان را از فاجعه ی نظام سرمایه داری نجات داد؟ اینشتین عزیز: من هم در این سه مقوله اندیشیده ام و عمری صرف یافتن راه حل این مشکلات کرده ام و برای هر سه مشکل راهی متفاوت از راه تو یافته ام. قبل از آنکه بگویم نتیجه تلاش من چه بوده است، می خواهم مروری کوتاه از تاریخ داشته باشم. من یک ایرانی ام. کشوری که آن را نیز مهد تمدن می نامند. تاریخ نانوشته ایران زمین را خیلی طولانی می دانند، اما عادت شده که تاریخ ایران را با پادشاهی کوروش همزمان بدانند. کوروش برای تو و قوم یهود آشناست و همواره از آن به نیکی یاد شده است. تا جاییکه من می دانم، کوروش داعیه ی قداست نداشت، تاریخ هم او را یک رهیر مذهبی نمی شناسد. به اعتقاد من، کوروش تافته ی جدا بافته ای از فرهنگ و بینش مردم ایران زمین نبود. او محصول فرهنگ مردمان اقلیم خود بود. جهان بینی کوروش و رفتارش با ملل مغلوب به عنوان یک بدعت در تاریخ تمدن بشری ثبت شده است و مورد تحسین و احترام همگان است. اما تاریخ در مورد کوروش دو نکته ی مهم را فراموش کرده یا به اندازه ی کافی به آن نپرداخته است که رنج آور است. اول اینکه بینش کوروش نیز مانند بینش همه ی انسانهای دیگر محصول جامعه بود و در کشور گشایی هایش جامعه ی خود را تعمیم می داد و نمی توانست برخلاف فرهنگ و اعتقادات نهادینه در جامعه اش رفتار کند. می توانست کمی آن را تقلیل دهد یا شدت بخشد، اما نمی توانست در مقابل آن بایستد. همچنانکه اندیشه های نازیسم با هیتلر متولد نشد و با مرگ وی نیز از بین نرفت. در واقع در آن مقطع تاریخی، کوروش مظهر و نماینده ی بینش سیاسی و مدیریتی ایرانیان بود. دوم اینکه تاریخ از کوروش درس نگرفت. بعد از کوروش در هیچ مقطعی از تاریخ با مردم مغلوب آنچنان که کوروش رفتار کرده بود، رفتار نشد. قدرتهای بزرگ در عصر شکوفایی تمدن در قرن بیستم با مردم مغلوب چه کردند؟ پس از امضا و تثبیت اعلامیه جهانی حقوق بشر تدوین و امضا کنندگان آن با سایر ملل چه کردند؟ در عمل و نه در حرف، کجا مشابهی از آنچه که کوروش انجام داد، دیده شده است؟ جه قبل از رنسانس و چه پس از آن، قدرتها تحت عناوین فریبنده، همه قسم جنایتی را انجام دادند تا به بهانه گسترش وحدانیت، عدالت، آزادی خواهی، سوسیالیسم، دموکراسی و... بر جان و مال و ناموس مردم مغلوب مسلط شوند. در کجای تاریخ ردی از منش کوروش دیده می شود؟ و اما ایرانیان: ایرانیان بیش از همه درد رفتار دهشناک فاتحان را در طول تاریخ، با گوشت و پوست و روان خود چشیده اند. شاید این رنج بهای بدعت گذاری ایرانیان به دست کوروش است که با قانون روند تاریخ نازسازگار بود. در اواخر امپراطوری ساسانیان، بویژه پس از سرکوب بیرحمانه ی مزدکیان، یکنوع جهان بینی قدیمی تر که زُروان نامیده می شود، در ایران دوباره اوج گرفت و شدیداً فعال شد. [1] همزمان با تشدید زُروان در بین ایرانیان، در همسایگی ایران و شبه جزیره ی عربستان اسلام رو به گسترش بود. اعراب به بهانه ی ترویج اسلام ایران را میدان تاخت و تاز قرار دادند. ولی آنچه که بیش از شمشیر موجب تسخیر بخشهایی مهمی از ایران شد و ایرانیان را به تسلیم واداشت، اعتقاد نهادینه شده در ذهنیت ایرانیان به زُروان بود. همین اعتقاد به زُروان در لشکرکشیهای سلطان محمود غزنوی و بعدها حمله ی مغول را می توان یکی از عوامل مؤثر شکست ایرانیان محسوب کرد. فاتحان ایران زمین از اسکندر مقدونی گرفته تا افاغنه و حتی روسها در جنگهای منجر به انعقاد قراردادهای گلستان و ترکمن چای، آنچنان با ایرانیان رفتار نکردند که کوروش با مغلوبان رفتار کرده بود. آلبرت عزیر: بعد از فوت تو هم، جهانیان روزگار خوشی نداشتند. هرچند پیشرفت علم و فناوری حیرت انگیز بود، اما ذهنیت انسان با نگرش سنتی به قدرت مانع از بهره برداری درست از تمدن موجود است. حال اجازه می خواهم سه مقوله ای که تو را نگران کرده بود و سالها در پی حل آنها بودی، مورد بررسی قرار دهم. 1 - چگونه می توان گرانش و الکترومغناطیس را متحد کرد؟ آلبرت عزیز: در دهه های اخیر، فیزیکدانان گامهای بلندی برداشتند و برخی از مشکلات فیزیک را حل کردند، اما با مشکلات جدیدی رو به رو شدند که در زمان تو اصلاً قابل تصور نبود. فیزیکدانان توانستند یکی از رؤیای تو را جامه ی عمل بپوشانند و در انرژی های بالا، کنش الکترومغناطیس را با کنش ضعیف متحد کنند. طبق این کشفیات در انرژی های پائین، تقارن بین کنش الکترومغناطیس و کنش ضعیف می شکند و ما به جای الکتروضعیف با دو کنش به ظاهر متفاوت الکترومغناطیس و هسته ای ضعیف رو به رو می شویم. طبق همین نظریه ها در انرژی های بالا الکتروضعیف و هسته ای قوی نیز متحد می شود. با این حساب در انرژی های بالا تقارنی وجود دارد که سه کنش الکترومغناطیس، هسته ای ضعیف و هسته ای قوی متحد می شوند. بنابراین تنها مشکل اتحاد نیروها، گرانش است که با الکترومغناطیس متحد نمی شود. اما کاری که من انجام دادم، این بود که نشان دادم در سرعتهای بالاتر از سرعت نور و در حد سرعت نور، طبیعت تقارنی را به نمایش می گذارد که طبق آن بوزونها و فرمیونها رفتاری یکسان دارند و از یکدیگر قابل تفکیک نیستند. با جنین نگرشی سنگ بنای اولیه جهان، سی. پی. اچ. یا Creative Particles of Higgs است که هنگامی که دارای اسپین می شود، آثاری از خود بروز می دهد که ما آنرا کنش گرانشی یا گراویتون می نامیم. اگر چگالی گراویتونها در فضا افزایش یابد، رفتاری از خود نشان می دهند که شبیه حاملهای الکتریکی و مغناطیسی است که بار رنگ و مغناطیس رنگ نامیده می شود. آلبرت عزیز، تو در سال 1913 در یکی از مقالات خود به انرژی نقطه صفر یا انرژی خلاء اشاره کرده بودی، اما برای تولید انرژی نقطه صفر هیج توضیحی ندادی، دیگران هم نتوانستند توضیحی در این زمینه ارائه کنند. تنها چیزی که در مورد تولید انرژی نقطه صفر مورد استناد قرار می گیرد، اصل عدم قطعیت است که آن را مجاز می داند. اما با نگرش جدید به گراویتونها، یعنی خواص بار رنگی و مغناطیس رنگی گراویتونها، تولید انرژی نقطه صفر بخوبی قابل توضیح است و نیازی به استفاده از عدم قطعیت نیست. شاید این برای تو جالب باشد که سالیان دراز با مکانیک کوانتوم مشکل داشتی. در هر صورت در سرعتهای بالاتر از سرعت نور و در حد سرعت نور، تقارنی وجود دارد که بوزونها و فرمیونها قابل تفکیک از هم نیستند، اما در سرعتهای پائین تر از سرعت نور، این تقارن شکسته می شود و فرمیونها ظاهر می شوند. علاوه بر آن فرمیونها تولید کننده ی سایر بوزونها هستند. 2 - چگونه می توان صلح و امنیت دائمی برای بشریت تأمین کرد؟ آلبرت عزیز: رویکرد جوامع به جنگ ناشی از نگرش نادرست به مقوله ی قدرت، تعبیر غیر علمی از قوانین حاکم بر جهان هستی و اشتیاق انسان به آزادی از دست رفته پس از تشکیل جوامع است. این بحث را طی مقالاتی تحت عناوین "زیبایی شناسی قدرت"[2] و "انسان در میان دو آزادی"[3] توضیح داده ام و ذکر آنها در اینجا تکرار مکررات است. 3 - چگونه می توان انسان را از فاجعه ی نظام سرمایه داری نجات داد؟ آلبرت عزیز: بیش از پنجاه سال از فوت تو گذشته است. در این مدت بشریت وقایع تلخ بسیاری را تجربه کرده است. در نظام سوسیالیستی شوروی، میلیونها انسان کشته شدند، انسانهای زیادی به اردوگاه های کار اجباری فرستاده شدند تا ابزار تولید به مالکیت عمومی در آمد. پس از آن بسیاری از مارکسیستها که برای ایجاد یک جامعه ی سوسیالیستی تلاش و جانفشانی می کردند، اعتراف کردند که در شوروی یک نظام امپریالیستی، به شیوه ای جدید اسقرار یافته است و سرانجام شوروی از هم پاشید. این تنها تجربه ی انسان در مورد سوسیالیسم نبود، تجارب تلخ دیگری نیز وجود دارد که دیدگاه انسان امروزی از سوسیالیسم را نسبت به گذشته بسیار تغییر داده است. برای ایجاد یک جامعه ی سوسیالیستی، قبل از همه چیز باید گرایش جامعه را به سوی سوسیالیسم جهت داد. برای نیل به این هدف نیز باید افکار سوسیالیستی را در ذهنیت جامعه نهادینه کرد. پس از آنکه نشانه های مثبتی از تمایل جامعه برای ایجاد یک جامعه ی سوسیالیتی مشاهده شد، می توان قدرت را به دست گرفت و نظام سوسیالیتی را برقرار کرد. گام بعدی مبارزه با اندیشه های تجدید نظر گرا است که می خواهند جامعه را از سوسیالیستی دوباره به کاپیتالیستی تغییر دهند. در اینجا یک طبقه ی جدید اجتماعی شکل می گیرد که وظیفه دارد از افکار و گرایش های سوسیالیستی پاسداری کرده و با اندیشه های سرمایه داری مبارزه کند. حال مشکل قدرت لجام گسیخته ای را که در دست این طبقه جدید اجتماعی خواهد بود، نادیده می گیریم، هرچند که خود آن هم مصیبتی دردناک است. اما چون تو را آزاد اندیش می دانم، فقط انتظار دارم به این نکته ی حساس توجه داشته باشی که" تلاش می کنیم تا افکار سوسیالیتی در جامعه نهادینه شود و پس از کسب قدرت، با اندیشه های کاپیتالیستی مبارزه می کنیم". آلبرت عزیز: تو خودت این فرایند را چه می نامی؟! آیا نامی بجز مبارزه با اندیشه چیز دیگری است؟! اگر قبول نداری که باید با اندیشه مبارزه کرد، در این صورت مطمئن باش نظام سوسیالیتی ایجاد نخواهد شد. اگر برای استقرار و تداوم یک جامعه ی سوسیالیستی باید با اندیشه مبارزه کرد، انگاه باید بپذیریم که باید افکار فردی و جمعی جامعه تحت کنترل باشد. آلبرت عزیز، این با حکومت کلیسا در قرون وسطی چه فرقی دارد؟ در آنجا کشیشان عقائد را تفتیش می کردند و در اینجا بخشی از حکومت باید افکار را تفتیش کند؟ آیا انسان بدون آزادی فکر، باز هم انسان نامیده می شود؟ بنابراین من فکر دیگری دارم. این فکر را با پاسخ به یک سئوال توضیح می دهم. تمدن حاضر چگونه بوجود آمد و متعلق به کیست؟ تمدن بر اثر تلاش شبانه روزی هزاران اندیشمند، دانشمند، هنرمند و... است که معمولاً با نامهربانی ها و سختگیری های اقشار مسلط به جوامع مواجه می شدند. از طرف دیگر این تمدن متعلق به هیچ ملت خاصی نیست، بلکه به همه ی بشریت تعلق دارد. اما متأسفانه این تمدن، حقوق طبیعی همه ی انسانها را مورد تجاوز قرار داده است. باید سازوکاری اتخاذ گردد که حقوق طبیعی مردم و سهم آنها از تمدن حاضر تأدیه گردد. این موضوع را نیز در مقالات زیبایی شناسی قدرت و انسان در میان دو آزادی بطو مفصل مورد بحث قرار داده ام. بنابراین برخلاف گرایش و جهت گیری برای مالکیت عمومی، یکنوع مالکیت خصوصی مطرح می شود که از طرف جامعه برای همه تأمین می گردد و این حداقل مالکیت است و هر کس بیشتر از آن را خواست، باید تلاش کند. با چنین رویکری ضمن برخورداری انسان از امکانات ناشی از تمدن، حقوق طبیعی خود را باز می یابد و هویت نسخ شده ی وی ایفاد می گردد. این آغازی خواهد بود برای ساختن جهانی نوین که در آن از تبعیض و جنگ و استبداد اثری نخواهد بود. حسین جوادی مطالعه بیشتر: زیبایی شناسیی قدرت کتاب فیزیک از آغاز تا امروز کتابی برای همه ی نسلها و همه ی کتابخانه ها |
No comments:
Post a Comment