مجله اختصاصي و جامع عاشقانه
ای شایستگان دلدادگی عظیم ، شما را چه کار با دلبستگی های کوچک ؟
به رویای پرندگان راهمان نمی دهند
همین مختصر که تو در من اوج می گیری و من
از کف دستت جرعه ای می نوشم
برایم کافی ست
.
.
.
!
تو را عاشقانه دوست دارم
مثل گلهاي بهاري
مثل پنجره هاي باز رو به دريا
مثل گلهاي عاشق در باغچه هاي انتظار
تو را مثل خودت پاك و معصوم دوست دارم
بگذار نوازش انگشتانت
سیمهای زندگیم را به صدا درآورد
ونغمه ای بسازد که هم از آن توست
و هم از آن من.....
آری زیبایی رفته بود٬ آن هنگام که من رسیدم به گل او
چشم بسته به دنبالش سرنهادم
نیمه چنگی بر او در اینجا و نیمه چنگی بر او در آنجا...
و این است همه آن چیزهایی که در دست من بر جای مانده
شکل پرواز او!
محبوب من بيا .....
تا اشتياق بانگ تو در جان خسته ام
شور حيات برانگيزد
من غرق مستيم
از تابش وجود تو در جام جان چنين
سرشار هستي ام !
با من چيزي بگو
کلامي آنقدر کوتاه که
همسايه نشنود
با من چيزي بگو
ساده ترين حرف انساني
آوازي که يک حنجره به
ياد آورد
با من بگو
بگو که دوستم داري
مثل سیب سرخ قصه ها
عشق را
از میان
دونیمه
می کنیم
نیمه ای از آن برای تو
نیمه دگر برای من
بعد�
نیمه ها هم از میان
دوپاره
می شوند
پاره ای از آن برای روح
پاره دگر برای تن
باز خواب ديدن تو...
به تمام عمر ميارزد پس نگو
نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست...
ای مهربان ...
بخاطر بسپار که زندگی همیشه بهار نیست
روزی ابر خزان بر ان سایه می افکند
و
بهترین یار ها را از هم جدا میکند
نام زيبای تو راهمراه با وفاداری هايت
که به بلندی آسمان است در
گنجينه قلبم تا ابد پنهان می دارم و برای تو که
اولين وآخرين حکايت بی انتهای زندگیم هستی می نويسم
دوستت دارم
...
همه ستاره هايی که برايت چيده ام
می رقصند
روی دامنم
برای لحظه ورودت
دستانم را می گشايم
با شاخه هايي
پر از سيب سرخ
با رودخانه ای
که
ماه می شود
برايت
روزی ستاره می کنم
چشمانم را
روی دامنم
...
دختری که از تو
دور
نبود
هنوز
دستهايت را می ستايد...
دستهای گرم تو مرا با عشق آشنا کرد
دشت سينه ات
امن ترين جايی است که ميتوانم
در آن بياسايم
نقش ها زده ام رنگ به رنگ
ميخواهم آن را بی دريغ به روح لطيف تو تقديم کنم
به تو که مهربانترينی
ای سکوتت لحظه لحظه مرگ من
آسمانی!
با توام ، حرفی بزن
بوی باران می دهد نجوای تو
گفتگوی سبز و بی پروای تو
می توان در بستر یادت شکفت
می توان همچون تو شعری تازه گفت
با غزل ، با مثنوی ، با انتظار!
یاد تو باغی است سرشار از بهار ..
.
.
!
عشق
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشيم جائی از بدنت آسیب ديدگي يا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خيلي عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافي دير شده نمی خواهم تاخير من بيشتر شود !
يكي از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
فریدون مشیری
يك نكته از دكتر علي شريعتي
باید دیگر شد تا به یکدیگر شدن رسید
یکدیگر شد تا به همدیگر شدن رسید
و همدیگر شد تا معنی راستین عشق را
که ودیعه گرانبهای خدا است
در گنجینه نهاد آدمی دریافت!
I wish l could make you.
derstand how l love you
l am always seeking but
cannot find a way�.
l love in you a something
that only have descovered
the you_ which is beyond the
you of the world that is
admired and known by others
a you which is eapecially mine
Which cannot ever
ای کاش می توانستم نشان دهم،
که تا کجا دوستت دارم.
همیشه در جستجو هستم،
اما نمیتوانم راهی بیابم...
به آن آنی در تو عاشقم،
که تنها خود کاشف آنم
آنی فراتر از تویی که دنیا می شنا سد،
و تحسین می کند.
آنی که تنها وتنها از آن من است.
آنی که هرگز رنگ نمی بازد،
وآنی که هرگز نمی توانم عشق از او بر گیرم.
هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند
شماره هاي قبلي
No comments:
Post a Comment