گلزار، چهره ممنوعه؟ امير قادري بحثها و اخبار جديد درباره محمدرضا گلزار در يكي دو هفته اخير، بسياري را به موقعيت و جايگاه بازيگران مشهور در سينماي ايران حساس كرده است. به عنوان مشهورترين چهره اين سينما، حضور گلزار در هر فيلم، تضميني براي فروش آن است در شرايطي كه به نظر ميرسد هنوز جايگاه و اعتبار يك "ستاره" در ميان مسئولان و منتقدان و تماشاگران سينماي ايران نامشخص مانده است. در اين پرونده گفتگويي داريم با گلزار به عنوان پديده اين سالها، به اضافه نگاهي به مسير حرفهاي او و هديه تهراني، به عنوان دو ستاره، از دو دهه سينماي ايران، همراه با يادداشتهايي درباره ديگر بازيگران مشهور اين سالها و حرفهاي مرتضي شايسته كه تهيه كننده معتبري و باتجربهاي براي اظهار نظر درباره اين ستارههاست. چه خوشمان بيايد چه نه، در دوران تازه، نه تنها مجبوريم حضور چهرههاي مشهور را بپذيريم، كه بايد شكل استفاده درست از ستارهها، در حوزههاي مختلف اقتصادي و اجتماعي را ياد بگيريم. ميتوانيم از استعداد و نفوذ و شهرتشان بهره ببريم يا ميتوانيم به حال خود رهايشان كنيم. دنياي ما كم كم تغيير كرده است. هميشه كه مجبور نيستيم راه حل دوم را انتخاب كنيم. **** اين روزها همه جا بحث ممنوعالتصوير شدن توست... من هم خواندهام و شنيدهام. بعد پيگيري كردي؟ تمام تلاشام را کردم و دنبال پيگيري اين خبر هم رفتم. ولي باور کن چيزي دستگيرم نشد. انگار اصلا خبري نبوده. پس داري به کار خودت ادامه ميدهي؟ چند تا فيلمنامه دارم و سعي ميکنم بين اين فيلمنامهها بهتريناش را انتخاب کنم. اين شايعه که هر چي فيلم روي پرده است، فيلمنامهاش را اول براي تو فرستادهاند... به هر حال من فيلمنامه اغلب اين فيلمها را خواندهام. پس بايد درباره ارزش و کيفيت انتخابهايت با هم بحث کنيم، اما اول برويم سراغ اين نکته که اصلا چي شد که به يک بازيگر مشهور تبديل شدي؟ يعني چي؟ يعني چطور به عنوان يک بازيگر در اين سينما جا افتادم؟ نه. اين که فيلمهايت فروخت و مردم براي ديدن تو به سينما رفتند. خب، نگران بودم منظورت همان اولي باشد که توضيح دادن دربارهاش کمي سخت است! اما اين که چرا مردم دوست داشتند فيلمهايم را ببينند و مرا به عنوان قهرمان اين داستانها بپذيرند، به نظرم جواب خيلي سادهاي دارد. سعي کردم هميشه خودم باشم و ادا درنياورم. اگر صداقتي در کار باشد، لنز دوربين خيلي زود و خوب ثبتاش ميکند و تماشاگر هم آن را ميپذيرد. و فکر ميکني توانستهاي هميشه اين صداقت را پشت صحنه و روي پرده حفظ کني؟ خب، نه هميشه. ولي لااقل سعيام را کردهام. و آن وقت به نظرت کجا به نتيجه رسيدهاي؟ کدام لحظهها در کدام فيلمها؟ خودم از صحنههايي در بوتيک و آتش بس خيلي راضيام. به نظرم توانستهام در لحظاتي از اين فيلمها حضور دوربين را کاملا فراموش کنم، فاصله ميان خودم و نقشام را از بين ببرم و آن ارتباطي را با تماشاگر برقرار کنم که هميشه دنبالاش بودهام. مثلا در بوتيک، چند صحنه که دوربين مرا دور از کنش اصلي صحنه، در قاب ميگيرد که ايستادهام و در سکوت، ناظر آن چيزي هستم که در برابر چشمانم اتفاق ميافتد. نمونه مورد علاقهام از اين جور بازي، عمر شريف در دکتر ژيواگوست. آن صحنهاي که روي تراس ميايستد و کشتار مردم بيگناه توسط سربازان ارتش تزار را نگاه ميکند. سخت است که صحنهاي را بازي کني که بر واکنش پر از سکوت تو در برابر غوغاي اصلي صحنه استوار است. خب، اين يکي از گرفت و گيرهاي کارنامه بازيگريات است. اين که هنوز داري از بوتيک مثال ميآوري. شايد بايد تعداد اين قبيل فيلمها و صحنهها در کارنامه تو بيشتر ميبود. به هر حال بوتيک فيلم مهمي در کارنامه من است. ضمن اين که باز هم از اين جور مثالها دارم و نميخواهم آغاز مصاحبه خرجاش کنم! هنوز اول کار است. ولي اجازه بده حالا من از تو سوال کنم. چرا بوتيک در جشنواره فيلم فجر و در دوره خودش آن طور که بايد ديده نشد؟ ديده شد که. تماشاگرها و منتقدها دوستاش داشتند... اما داورها که آن را نديدند. اين فيلمي نبود که در بخش مهمان جشنواره به نمايش درآيد و از رقابت رسمي دور بماند. اوايل کارم بود و با انرژي شروع کرده بودم و ميخواستم حاصل کارم را روي پرده و تاثيرش را بر هيات داوران ببينم. اما نشد. نميدانم از بدشانسي من بود يا چيز ديگر. به هر حال اگر چنين فيلمي در بخش رسمي به نمايش درميآمد، شايد مسير حرفهاي عواملاش به کلي تغيير ميکرد. اما همان منتقدها که تو ميگويي، اغلبشان سعي ميکردند موفقيتهاي فيلم را به چيزهاي ديگري نسبت دهند. به هر چيزي به جز بازي من در نقش جهانگير! بوتيک فيلم شلوغ و پرشخصيتي است. با اين وجود کاراکتر جهانگير تقريبا در تمام صحنههاي فيلم حضور دارد. چطور ميشود فيلمي موفق باشد و بازيگري که در تقريبا تمام صحنههاي آن حضور دارد و نقش محوري پيدا کرده، هيچ نقشي در اين موفقيت نداشته باشد؟ به هر حال عقل مردم گاهي به چشمشان است. وقتي بعضي فيلمهاي ديگري که در آنها بازي کردهاي را نگاه ميکنند، به نظرشان ميرسد که شايد بوتيک فقط يک اتفاق يا حاصل کار کارگرداناش بوده. يعني فکر ميکني که من يک بار خوب بازي کردهام و در فيلمهاي ديگرم هيچ نشاني از اين استعداد نبوده؟ اصلا. اتفاقا حتي آن فيلمهايي از کارنامهات را که دوست ندارم، و بعضيهايشان بد و سردستي ساخته شدهاند؛ باز حضور تو در اين فيلمها آزاردهنده نيست. تازه بازي تو در آتش بس را خيلي هم دوست دارم. يادم هست وقتي فيلم را ديدم، در نظرسنجيهاي آن زمان به عنوان بهترين بازي سال هم انتخاباش کردم، که يادم هست خيليها شاکي شدند. اما همين آتش بس هم ديده نشد. خودت ميداني که جشنواره فجر بهترين ويترين براي بحث و گفتگو درباره حاصل کار سالانه اهالي سينماست. و وقتي چنين اتفاقي از دستاندرکاران يک فيلم دريغ ميشود، بپذير که برايمان گران تمام ميشود. پس يکي از دلايل تو براي عدم تکرار چنين اتفاقهاي در کارنامهات، ديده نشدن اين دو فيلم است. خب، موثر است ديگر. همين چيزها مسير حرفهاي يک بازيگر را ميسازد. مگر چه قدر فيلم قابل بحث در سينماي ايران ساخته ميشود که نقش مناسبي براي من هم در آنها وجود داشته باشد و امکان حضورم در آن فراهم شود؟ که بعد تازه اين دو فيلم من هم در جشنواره ديده نشود؟ اصلا بيا اين طوري با بحث طرف شويم. يک ستاره در سينماي ايران، چه قدر ميتواند براي مسير کارياش برنامهريزي کند؟ آيندهاش را بخواند؟ بهتر است اتفاقات بد را فراموش کنم. چيزي مثل آن چه درباره اين دو فيلم پيش آمد. در اين شرايط قطعا سعي ميکنم که برنامهريزي هم داشته باشم، اما اين برنامهريزي قرار نيست که حتما به نتيجه درست و دقيقي برسد. هميشه فکر ميکردم و ميکنم که بخت و تقدير و قسمت، نقش مهمي در زندگي همه ما دارد. آن وقت سعي ميکنم بين محاسبه و برنامهريزي و البته تقدير، تعادل برقرار کنم. به خصوص که در اين جا و با شرايط ما، به نظرم بايد بخش مربوط به تقدير و قسمت را بيشتر و موثرتر در نظر بگيريم. حواشي و بازتابهاي اعمال و رفتار يک ستاره هم که در اين جامعه خيلي زياد است... خيلي از اين واکنشها و حساسيتها و بازتابها هم خوب و بجاست. قبولشان دارم. اما به نظرم بعضي وقتها اين حساسيت زيادي ميشود. ما هم مثل آدمهاي ديگر زندگي ميکنيم و زندگي ما هم بالا و پايين دارد. قرار نيست هيچ اشتباهي نکنيم. ضمن اين که گاهي به نظرم زيادي روي تاثير اعمال و واکنشهايمان بر عموم افراد جامعه حساب ميشود. گاهي اصلا بد نيست که به خودمان فرصت دهيم در فضايي آرام و راحت کارمان را بکنيم و بعد با خيال راحت به تماشاگران و مخاطبهايمان اين فرصت را بدهيم که هرسمان کنند و بد و خوبمان را به رويمان بياورند. واقعا چه عيبي دارد؟ و وقتي اين پست و بلندي را به رويت ميآورند، شد که آرزو کني کاش يک ستاره مشهور نبودي؟ نه. اتفاقا جايگاهم را دوست دارم. براي رسيدن به اين جايگاه و به دست آوردن دل مردم کشورم زحمت کشيدهام. دلم ميخواهد بيشتر و بهتر کار کنم، از زندگيام درس بگيرم و از اين تجربهها در مسير کاريام خوب استفاده کنم. به هر حال مهر و علاقه مردم چيزي نيست که به سادگي به دستاش آورده باشم. سرمايهام است و دلم ميخواهد از اين سرمايه به نفع کشورم و هموطنانام استفاده کنم. اگر هنري دارم و تاثيري، دوست دارم خرج مملكت خودم شود. اين جا به دنيا آمدهام و همين جا هم خواهم مرد. پس ميخواهم هر چه دارم همين جا و براي همين مردم خرج كنم. اميدوارم شرايطي پيش بيايد كه بيشتر از هميشه و با فضا و تلاش بيشتري، به رشد سينماي ايران تا آن جا كه در توانام است، كمك كنم. اين خودش بحث بعدي ماست. اين که جامعه ما چه قدر ميتواند از قابليتها و تواناييهاي ستارهاي مثل محمدرضا گلزار، چه به لحاظ اقتصادي و چه اجتماعي استفاده کند. منظورت دقيقا چيست؟ يعني که هيچ از خودت پرسيدهاي جامعه ما سازمانهايي براي بهره بردن از حاصل کار يک ستاره را دارد؟ اين جا فقط بحث گيشه سينما مطرح نيست. ميشود سازمانها و شرکتهاي حتي عامالمنفعهاي تاسيس کرد تا در کنار يک ستاره به مسير خودش ادامه دهد و به سوددهي مالي و فرهنگي برسد. به نظرم هنوز با اين قبيل آرزوها و فرصتها خيلي فاصله داريم. ولي کم کم بايد ياد بگيريم. به خصوص که کم کم صنعت سرگرمي ما رو به ستارهسازي آورده، اما انگار هنوز بلد نيست چطور ازش استفاده کند. حداکثر اين که به بازيگران مشهورش پول ميدهد تا در مجموعههاي پربيننده و مناسبتي تلويزيوني يا دست آخر و در بهترين حالت، در فيلمهاي احتمالا پرفروش ديگري بازي کند. اما استفادهاي که در کشورهاي صاحب صنعت از حضور و وجود و اعتبار چنين ستارههايي ميشود، فراتر از اين حرفهاست. من اما آمادهام. تمام تلاشام را به خرج ميدهم. راستاش فکر ميکنم انجام چنين فعاليتهايي که نفعاش به همه ميرسد، جبران همه آن مواهبي است که زندگي به من اعطا کرده و از اين طريق سعي ميکنم قدرشان را بدانم و در وجود و حوزه اطرافام ماندگارشان کنم. اميدوارم بيشتر در اين زمينه تجربه کنم و بياموزم. اما در حد خودم سعي ميکنم از موقعيتي که دارم، از جمله براي به راه انداختن فعاليتهاي خيريه استفاده کنم. از چه راهي مثلا؟ مثلا به راه انداختن مسابقات ورزشي از جمله ديدارهاي تيم واليبال هنرمندان، که عايديمان از راه بليت فروشي براي اين مسابقات را در اختيار موسسات خيريه ميگذاريم. ما آدمها معمولا وقتي خوشحاليم که با همديگر مهربانيم. اما بازده اقتصادي و اجتماعي يک ستاره ميتواند خيلي بيشتر از اينها باشد. آخر در شرايطي که هنوز براي جا انداختن مفهوم ستاره، در ذهن بسياري از دوستان مشکل داريم، چطور ميتوانيم به تشکيل سازمانهاي بزرگ و موثري براي استفاده درست از اين شهرت فکر کنيم. شايد خيليها نگران استفاده نابجاي بازيگران مشهور از شهرت بيش از حدشان باشند. ولي قبلا هم که گفتم. ما هنرمنديم و سياست ربطي به ما ندارد. کاش بيشتر به ما اعتماد ميشد و فرصت داشتيم تا بيش از اين در مسير کمک به فرهنگ اين مملکت حرکت ميکرديم. به هر حال کشور ما اين جاست و همگي بايد هر چه در توان داريم، خرج پيشرفت و قدرتاش کنيم. اين يکي از دلايلي است که از فروش فيلمهايم خوشحال ميشوم. چون به نظرم از اين طريق ميتوانم به ادامه حيات اين سينما هم در حد خودم کمک کنم. از کنترلچي گرفته تا مدير سالن و تماشاگر سينما و عوامل ريز و درشت هر فيلم. و اين پيشنهاد اخير تو به بهانه فوت خسرو شکيبايي... خب، اين يک راه حل عملي در همين مسير بود که براي کمک به قشر نيازمند يا سن و سال دار سينما به فکرم رسيد. با خودم گفتم که کاش فقط ما بازيگرها و ديگر عوامل شناخته شده، از فروش بالاي يک فيلم سهم نبريم. طرحي که به نظرم رسيد، اين بود که هر فيلمي که بيشتر از يک رقم مشخص فروخت، درصد معيني از فروش آن، به جيب دست اندرکاران فيلم برود. و اميدوارم که اين فقط در حد پيشنهاد باقي نماند و به شکل قانون درآيد. اگر سهمي در فروش فيلمها داشته باشم، خيلي خوشحال ميشوم که بخشي از تلاشام به اين ترتيب کمکي باشد به رفاه حال آدمهايي که در اين موفقيت سهيم بودهاند و به نوعي کارشان در ويترين نيست و ديده نميشوند و سهم کمتري از اين موفقيت ميبرند. تكرار ميكنم كه بر اساس اين طرح، اين پول بايد به دست تمام عوامل فيلم برسد. حتي بچههاي تداركات هم سهمي از آن داشته باشند. هنرمندي كه به هر دليلي عضوي از بدناش را از دست داده يا ديگر توانايي كار ندارد، اتفاقي كه اين روزها براي چند نفر از اهالي سينما افتاده و خواهد افتاد، بايد سهم و حقي از اين طرح داشته باشند. اين پيشنهاد قبل از اين سابقه نداشته؟ چرا. تهيهکنندگاني را ميشناسم که به اشکال مختلف، ديگر عوامل را هم در موفقيت فيلمشان شريک کردهاند. اما همان طور که گفتم اميدوارم تمام اين ايدهها، به کمک وزارت ارشاد، خانه سينما و باقي نهادهاي مسئول، به شکل يک قانون مشخص درآيد. وقتي ميبينم که ستارههاي سينماي جهان چطور به مقوله صلح و کمک به انسانها در کشورهاي در حال پيشرفت ميپردازند، به نظرم ميرسد که ما هنوز در آغاز يک راه طولاني هستيم. فعاليت اين ستاره در زمينه يک حادثه خاص، مثلا کمک به آوارگان افغان را ببين. و در کنار اين همه آرزو، نهايت راه بازيگري براي محمدرضا گلزار چيست؟ افق هدفهايش کجاست؟ افقي در کار نيست. بيشتر ترجيح ميدهم به لحظه و اکنون فکر کنم. اين که در هر وضع و شرايطي که هستم، بهترين واکنش را نشان دهم و مناسبترين تصميم را بگيرم. اين طوري قدم به قدم پيش خواهم رفت تا آينده، چنان که واقعا وجود دارد، خودش را در لحظه خاص به من نشان دهد. سعي ميکنم به زندگيام فرصت تغيير بدهم. همواره به نظرم رسيده که آدمهاي شجاع و هشيار، از تغييرات زندگيشان به عنوان يک فرصت استفاده ميکنند در حالي که آدمهاي ضعيف، مجبورند با تغييرات زندگي به عنوان تهديد کنار بيايند. دلم ميخواهد جوري زندگي کنم که هميشه از دسته اول باشم. قبل از اين گفتي تلاش ميکني تا طرح اقتصاديات را به ثمر برساني، چون ميخواهي حاصل نهايي گير همه آنهايي بيايند که در ديده شدن بهتر تو و عرضه فيلم به عنوان محصول نهايي دخيلاند. دقيقا. کارم به عنوان يک بازيگر، بستگي مستقيم به ساير عوامل توليد دارد. هر وقت با فيلمنامه و کارگردان بهتر کار کردهام، حاصل کار هم بهتر بوده است. به خصوص که يکي از ويژگيهاي تو اين است که به نظر، بيشتر بازيگر رياکشن هستي تا عمل مستقيم. يعني حاصل کارت بستگي مستقيم به اوضاع و احوال بازيگر مقابلات دارد. خودت نگاه کن ديگر. با امين حيايي در کما موفق بوديم. رابطه من و گلشيفته فراهاني در بوتيک را هم خيليها دوست داشتند. برخوردها و کنش واکنشهايمان با مهناز افشار در آتش بس هم جواب داد. در توفيق اجباري هم با رضا عطاران همکاري خوبي داشتيم. کار بازيگري در سينما گاهي وقتها مثل صفحهاي است که تلاش و دانش گروه فيلمبرداري را بازتاب ميدهد. اگر آن چه در اختيار بازيگر قرار ميدهند يا به سمتاش پرتاب ميکنند، خوب و جذاب باشد، بازيگر هم به عنوان حلقه آخر اين زنجير، به خوبي آن را در اختيار تماشاگر قرار ميدهد. تا به حال اما همهاش از مواهب و فرصتهاي ستاره بودن حرف زديم. برويم سراغ سويه تاريک ماجرا. وجه ترسناک شهرت و محدوديتهايي که برايت ايجاد ميکند. بخشي از اين گرفتاريها در فيلم توفيق اجباري هست. که مورد جالبي است. توفيق اجباري فيلمي است درباره گرفتاريهاي شهرت، که همزمان در عين حال از شهرتات بين هوادارها براي فروش بيشتر بهره ميبرد! با اين حال باور کن از اين گرفتاريهاي روزمره کم ندارم. به هر حال هيچ چيز کامل نيست. در برابر آن فرصتها، اين هزينهاي است که ميپردازيم و گاهي وقتها ميبيني شيرين هم هست. فعاليتهايي وجود دارد که دلم ميخواست ميتوانستم در شرايط عادي و نرمال هم انجامشان بدهم. اين که در رستوران يک غذاي راحت بخورم. يا با خيال راحت ورزش کنم. اينها اما قابل تحمل است. فقط کاش موانع و عوامل کمکننده سرعت در مسير حرفهاي يک بازيگر به همين چيزها محدود ميشد و زياد گسترش پيدا نميکرد. هيچ به اين نکته فکر کردهاي که بخشي از اين محدوديتها در زمينه جايگاهت به عنوان يک ستاره به تو تحميل ميشود؟ اين که مجبوري قالب و هيات مورد تاييد هوادارانات را حفظ کني... شايد بايد تلاشهاي بيشتري در اين زمينه به خرج دهم. شايد بايد تماشاگران سينما را براي تماشاي هيبتها و شمايلهاي تازهاي از خودم آماده کنم. دلم ميخواهد به عنوان يک بازيگر و در عين حال يک ستاره زندگيهاي ديگري هم تجربه کنم. يک انسان هميشه آماده انتقاد از چيزهايي است که تجربهشان نکرده، و اميدوارم بازيگري، امکان انتقاد کردن را از من بگيرد، حداقل در مواردي که از راه بازيگري تجربهشان ميکنم. اما هيچ وقت نگران تمام شدن اين فرصتها نميشوي؟ وقتي زمان ميگذرد و تو ديگر ستاره نيستي... اميدوارم تا جايي که امکاناش هست، عمر بازيگريام طولاني باشد. اميدوارم که ستاره اين سينما باقي بمانم. اما همه چيز به قلبات بستگي دارد و اين که خدا چي ميخواهد. تو نان قلبات را ميخوري. زندگي مهمتر از سينماست. بيش از آن که بخواهم به عمر بازيگريام فکر کنم حواسام به زندگيام است که از آن استفاده کنم. فکرش را بکن؛ هنوز خيلي راههاست که نرفتهايم، خيلي کارهاست که نکردهايم، خيلي دستهاست که نگرفتهايم و البته... خيلي حرفهاست که نزدهايم. منبع: شهروندامروز |
No comments:
Post a Comment